«شيرعلي» و «تهمينه» در قزوين منتظر تولد نوزادي هستند. نتايج سونوگرافي پسري صحيح و سالم را به آنها نويد ميدهد. تهمينه اصرار دارد كه به زادگاه خود ميلك بروند، اما در ميلك كسي از اقوام او نمانده بود. آنجا امامزادهاي هست و درختي به نام پيربيبي كه گويي حاجت تمام نازاها را ميدهد. تهمينه در غروب يك روز، با ماشين «ميرزاعلي» بدون اطلاع شوهرش، راهي ميلك ميشود. او در سكوت و تاريكي، به تنهايي خود را به درخت پيربيبي ميرساند و در آنجا فرزند خود را به دنيا ميآورد. اين كتاب مشتمل بر داستانهاي كوتاهي با عناوين پناه بر خدا، آقاي غار، هراسانه، رتيل، جانقربان، عروس بيد و ... است.