بررسي كلي تحول هنر، علم، دين، فلسفه و فكر اجتماعي در پانصدسال گذشته غرب نشان ميدهد كه در طول اين دوره، ملتهاي مغربزمين، ايدهها و نهادهايي را كه پيش از آن در جاي ديگر وجود نداشته، بنياد نهادهاند. اين نوعي وحدت در كثرت است. مغربزمين با وام گرفتن از ديگر سرزمينها و رشد در زمينهاي از مخالفت و اصالت، مثل اعلاي تمدن تركيبي بوده است. تجربه مغربزمينيها مربوط ميشود به ملتهاي بسياري كه در اين تجربه شركت كردند، كشش نسبت به بدعتهای غريب، منازعۀ بيپايان مكتبهاي فلسفي، جستوجوهاي مكرر وسيع براي رسيدن به دورههاي معلوم. اما به رغم اين جنبه، مغربزمين هدفهاي ويژهاي را دنبال كرده است؛ يعني وحدت خود را و تا سرحد امكان به اهداف خود رسيده؛ اما موجب انحطاط خود را فراهم آورده است. مغربزمين، مجموعۀ بي پاياني از گرايشهاي ضد هم در موضوع دين، سياست، هنر، اخلاق و ادب است و اغلب گسترشي تا فراسوي دورۀ ممانعت خود يافته است. موضوع اين كتاب در خصوص هنر، علم، دين، فلسفه، اخلاق، آداب و تفكر اجتماعي در پانصد سال گذشته در غرب است.